دیدی پست درازم ننوشتم؟ لعنت بر من :)

دیشب داشتم سری چیزهایی که با قبول شدن در کامپیوتر از دست دادم و موردعلاقم بودن رو لیست میکردم. البته صد درصد که کاملا از دستم نرفتن و همیشه راه برای هرچیزی هست، ولی بهرحال. حالا چرا دیشب؟ چون شبکه سلامت مستند گذاشته بود راجب خوراکی ها و اینا و معمولا تو هر مستندی که یکم راجب مغز حرف بزنن، فقط یکمی! من میخ مستند میشم. من عاشق مغز و چگونگی کارکردشم. ولی وقتی به مامانم میگم نمیشد من متخصص مغز و اعصاب شم؟ میگه: تو که به همه زیست علاقه نداری! پس نمیتونستی توش موفق باشی. نکته اینه! من عاشق علومم. نو مدر وات.

پس این یکی از علایقم بود. که خب البته هنوزم میشه مستندهای مغزی دید و راجع بهشون خوند. و به نظرم کلا دونستن راجب به هرچیزی، دقیقا هرچیزی، یه معقوله مثبته :) 

یکی دیگه از علایقم که بازم مربوط به همون مستند میشد و منو به فکر انداخت، کارای آزماشگاهیه. یعنی کشف کردن. یعنی چک کردن. یعنی وقتی مثلا رو موشها آزمایش میکنن و مشاهده میکنن، رو زنبورا، رو میمونا، من عاشق اینم! اینم از دستم رفت. بعد دیده هاشونو ثبت میکنن، بازم آزمایش و برسی میکنن و در نهایت یه نتیجه گیری میکنن و بازم آزمایش و.! اگه مستندی راجب به مغز نباشه، اما اینطوری پیش بره، اونم منو میخکوب میکنه :)

البته ناگفته نماند که من به خود عمل این کارا علاقمندم. مثلا وقتی میخوان دلیل سقوط رو بفهمن بازم یه همچین کارایی میکنن که دارای تحلیله. منوتو ی سری مستند سقوط میذاره. اونارم میبینم :) اصل کار فکرمیکنم تحلیل باشه!

علاقه دیگه ای که از دستم رفت، تدریس بود. من خیلی اعصاب دو سه بار گفتن رو ندارم، ولی یاد دادن چیزی به کسی واقعا یه چیز شیرینیه. عاشقش نیستم اما دوستش دارم :) این کار یه جور فرم طرز فکره. تو میتونی رویا بسازی، آرزو بسازی، و چیزای سخت رو آسون کنی. میتونی معلم باشی و هزار تا کار بکنی. من هنوزم میتونم معلم باشم، میتونم با کارنامه سبزم برم، چون قبول شدم. ولی انتخاب من این نیست :)

علاقه دیگم هنره، که به نظرم گفتن نداره. اما قصدم صد درصد اینه که به کارش بگیرم :) 

تهرانم از دست دادم البته. میتونستم معماری بخونم، هنر و هندسه و تهران رو داشته باشم. این انتخاب من نبود. چه آدمایی ک الان میرن تهران و میتونستم من باشم! 

ولی انتخاب من این نبود. من انتخابمو کردم، و عجیب لب مرز بودم و این منو هم ناراحت کرد، و هم ترسوند. بعضی روزا هنوز به خودم میگم آی ویش آیو استادید مور، به دور و بریام غر میزنم، ولی خب، که چی؟ پس ذهنم نقشست، میدونم چی میخام و میخاستم و کلا ناراحت نیستم. میدونم احتمالا خوش میگذره و خیلی وقتا امیدوارم ی کراش عمیق پیدا کنم و ی رفیق فلان و بهمان و یا حتا چندتا! :) ولی معلوم نیست چیزی.

یه چیز دیگه رو هم از دست دادم :)

رفتن ازین شهر کوفتی با این فرهنگ مزخرفش! :) :/ 

ولی این انتخاب من بود. به قول مامان، مهم هدفه! :)

هنوز کلی کار نکرده دارم البته. :) این پستم به دلمان ننشست، ولی در تلاشیم ک یه چیزی بنویسیم، که یه چیزی باشه، که بخونیم بگیم عجب احمقی بودی بابا! و یادم بیاد که هنوزم احمقم، و همواره احمق خواهم بود و فقط مدلم فرق داره.

پس قرار نیست بمیرم، قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته. پس سخت نگیرم. پس ترای کنم، پس تلاش کنم، و از ریسک کردن نترسم که تهش نشدنه. 

آخررر آخرشم ک مردنه :)

211 - این وسط شاید اگر تو بودی، "تو" حل میشد و بقیه‌اش را هم یک‌کاری میکردیم. یکی‌دوتاش می‌ماند :)

اینقد لهم حالشو ندارم کاری کنم :/

Honestly? I miss blog. Even writing nothing!

رو ,ولی ,یه ,پس ,  ,البته ,انتخاب من ,از دستم ,دست دادم ,که به ,میکنن و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیوارپوش چرمی دختر باران بلاگ گرافیست ومشاوره حرفه ای چاپ ریاضی = زندگی ادوردز گوگل موسیقی سنتی و کلاسیک دانلود خلاصه کتاب مبانی اندیشه اسلامی ۲ حسن یوسفیان فی مت 「 PyBlack 」